نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

اولين روز كاري سال 90

امروز براي اولين بار در سال ۹۰ دختركم دور از مامان و پيش مامان جونش مونده و ماماني اومده سركار... ديروز براي اولين بار موزه تاريخ طبيعي رو ديد كه خيلي خوشش اومد مخصوصا از ماهيهاي زنده، اما زود خسته شد نازگلك و باز براي اولين بار رفت پيتزا فروشي و پيتزا و استيك مرغ خورد همراه با دوغ ... نوش جونت ماماني ... گرچه دلم نمي خواد غذاي بيرون بخوره اما جلوي اونهمه ذوقي كه مي كرد نمي تونستم نذارم دست بزنه آخه به نظر مي رسيد كه خيلي هم بهش چسبيده پريشب هم كه خونه مامان جون پري مهموني بوديم جوجه كباب خورد قربونش برم كه خيلي هم دوست داشت و اولين سيخ كباب كه اومد توي خونه نمي دونيد چيكار مي كرد منم هول شده بودم آخه داغ هم بود و مي خواست خودش بخوره... ...
30 فروردين 1390

اولين باران اولين اسفند

دختر كوچولوي مامان و بابا اين اولين اسفند زندگي مامان و باباست. زندگي مامان و بابا يعني تو نازنين ... و اين اولين بارون اولين اسفند اولين سال زندگي، زندگي مامان و باباست ... پنجمين مرواريد دهان دخترم مي خواد جوونه بزنه، ديروز خيلي بي قرار و كم حوصله بود عسلك. الهي فدات بشم كه موقعي كه كم حوصله هستي هم خوش اخلاقي، ديروز رفته بود بالاي تخت خونه آقا جون و با يكي از مكعب هاي رنگيش زد توي پيشوني مامان، منم گفتم اوي، اونم غش غش خنديد، چند بار اين صحنه تكرار شد و دخترم غش غش با صداي خوشگل خنده هاش خونه آقا جون رو پر از شادي كرده بود. مامان فداي خنده هات بشه دختر كوچولوي باهوشم. انشاالله هميشه خنده رو لبات باشه و دلت پر از شادي باشه عمرم. ...
30 فروردين 1390

نه ماه و نه روزگیت مبارک گلم

نازگلکم امروز درست نه ماه و نه روزت شده یعنی به همون اندازه که تو شکم مامانی بودی توی دنیای مامانی زندگی کردی ... قد کشیدی و بزرگ شدی آخی الان که عکسهای روز اولت رو نگاه می کنم اشک به چشمم می آد ... هزار ماشاالله دخترکم بزرگ شده و خوشگل تر و خوشگل تر ... امروز می ریم به خونه جدیدمون عسلکم ... تا یه ربع پیش که زنگ زدم به مامان جون خواب بودی قند عسلم. بخواب نازنینم بخواب عمر مامان بخواب نفسم ... راستی نی نی خاله پروانه دیشب ساعت ۱۲ به دنیا اومده به سلامتی خدا همه نی نی های نازنین رو سلامت و شاد نگهداره می بوسمت نبات مامانی ...
30 فروردين 1390

اولين مامان

روز دوشنبه همين هفته بود از سر كار برگشتم. دخترم پيش مامان جونش بود. مثل هميشه با ديدنم خيلي خوشحال شد و خوشحاليشو به همه نشون داد. وقتي داشتم بهش شير مي دادم يه دفعه شروع كرد به گلايه كردن. يه چيزي مي خواست بهم بگه. دلش خيلي پر بود و بغض داشت. يه دفعه نگاه كرد توي چشمام و با صداي پر از بغض گفت ما ما ن. انقدر خوشگل اين كلمه رو گفت و انقدر توي صداش معني و مفهوم ريخته بود كه نگو و نپرس. مامانم هم همون لحظه اونجا بود. اين اولين باري بود كه كلمه مامان رو به صورت واضح و بي اشكال به زبون آوردي دختر گلم ديروز هم كه كلي به به خوردي. رفتيم برات خريد عيد كرديم و از ديروز همش مي گي بابا. قربون تو عسل مامان ...
30 فروردين 1390

نه ماهگي دخترم

امروز اولين روز از آخرين ماه اولين سال زندگي عمر مامان و بابا ست و تولد وبلاگ خاطرات نفسك ۹ ماهگيت مبارك عزيزكم، درست به اندازه اي كه تو شكمم بودي توي دنياي مامان و بابا زندگي كردي هر وقتي كه اين نوشته ها رو بخوني، چه من باشم يا نباشم بايد بدوني كه خيلي خيلي دوستت دارم و زندگي بدون تو برام محاله، مي دونم بابا هم چنين حسي رو در موردت داره. امروز برات وبلاگ خاطرات رو درست كردم تا هر وقت فرصت كنم برات بنويسم، دلم مي خواد هميشه سلامت و شاد و موفق باشي. به خدا مي سپارمت اميدم ...
30 فروردين 1390

اولين 13 بدر

اولين ۱۳ بدر زندگي نازگلك به خير و خوبي گذشت... دخترم حسابي بازي كرد گرچه توي راه رفتن توي ماشين خيلي خسته شد، اما برگشتنه عمو براش پنجره ماشين رو باز كرد و اجازه داد دستاشو بيرون ببره كه حسابي خوشش اومد و كيف كرد. نازنينم، تحملت زياد شده، الهي مامان فداي چشماي درشتت بشه، هر روز خوشگل تر مي شي ها، كلمه ها رو تقليد مي كني، توي رقص هم حسابي پيشرفت كردي و به شكلهاي مختلف مي رقصي. عمر مامان امروز صبح گوشي رو داده دست مامان جون و گفته مامان مامان يعني زنگ بزنيد به مامانم، الهي مامان فداي خنده ها و شلوغ بازيهات بشه، امروز صبح خوابت مي اومد كه فكر كنم به خاطر داروهايي باشه كه مي خوري، اما باز وقتي توي خواب بغلت مي كنيم و مي بريمت خونه مامان جون...
30 فروردين 1390

قطره مي خوري؟

روز جمعه كه تعطيل بودم كلي با هم بازي كرديم. يه بشقاب بلوري بزرگ شكستي و كلي باهام دعوا كردي نازگلكم. عصر كه با هم نشسته بوديم و بازي مي كرديم بهت گفتم ماماني قطره مي خوري؟ آخه اغلب عصرها بهت قطره آهن مي دم و وقتي مي برمت توي آشپزخونه تا بهت قطره بدم همش ميگم قطره بخوريم ... دخترم قطره بخوره ... همينطوري كه نشسته بوديم بهت گفتم ماماني قطره ميخوري ... جواب دادي نه ... منم ماتم برده بود باز گفتم و تو گفتي نه ... باز گفتم ... الهي قربونت برم من ميگفتم قطره مي خوري تو هم مي گفتي نه ... بعد از چند بار گفتي نه نه نه نه .... منم دويدم و دوربين رو برداشتم و باز شروع كردم ازت پرسيدم و تو هم مي گفتي نه ... ازت فيلم گرفتم عسلم جيگر تو بره مامان...
30 فروردين 1390

عسلم خوابيده

عسلم خوابيده الهي فداي چشمهاي نازت بشه ماماني، فكر كنم به خاطر داروي سرماخوردگي كمي خواب آلوده شدي ... ديشب با هم رفتيم سوپر ماركت روبروي خونه ... كمي لج كرده بودي طوري كه دستت رو دراز مي كردي يه چيزي برمي داشتي بعد دو دقيقه بعدش دعوام مي كردي آقاي فروشنده بهت گفت به به مي خواي؟ با تعجب نگاهش مي كردي ... دستم خسته شده بود، نمي دونم چي مي گفتي اما راحت نبودي، منم تنها كاري كه از دستم بر مي اومد اين بود كه زودي برت گردونم خونه الهي ماماني فداي اون دستاي كوچيك و بخشندت بشه كه تا مي گم بده زودي هر چي داري دراز مي كني. عاشق باران كوچولو هستي و وقتي مي بينيش نمي دوني چه جوري محبتت رو نشون بدي، آبجي مي گفت ديروز كه ديدي مامان باران داره...
30 فروردين 1390

تولد خاله

امروز روز تولد خاله جون هماست. تولدت مبارك آبجي ... انشاالله هميشه تنت سلامت باشه و دلت شاد. دخترم امروز صبح خيلي زود از خواب بيدار شده بود و همش شيطوني و ناز مي كرد. هم خوابش مي اومد هم لبخند ميزد و ناز مي كرد. يه كمي بهش شير دادم بعدش راه افتاد به سمت تلويزيون، بارون هم مي باريد ديگه منم از جام بلند شدم. يك ساعت پيش زنگ زدم به مامان جون و ديدم داره حسابي شيطوني مي كنه. امروز قراره كورن فلكس بخوره ... نمي دونم دوست داره يا نه. فداي خنده هات بشم ماماني ...
30 فروردين 1390

آرزو

(امروز سه شنبه 23/01/1390 هست و تو خونه مامان جون پري هستي نازنينم) آرزو مي كنم توي زندگي هيچ وقت غم به دلت نياد ماماني وقتي يه روزي دختر جووني بشي و اين كلمه ها رو بخوني دلم مي خواد با همه وجودت دركم كني. من نتونستم مامان خودم رو درك كنم، تا وقتي كه ازدواج كردم اما دلم مي خواد تو عاقل تر از من باشي. چيزايي كه فكر مي كنم من نداشتم رو برات فراهم مي كنم اما بايد حواسم به دل تو هم باشه. اينا رو با خودم مي گم كه يادم بمونه تو نياز به استقلال داري. اما نيكا دخترم نمي دوني چقدر از خدا مي خوام كه دختر عاقل و فهميده اي بشي. صبور و با حوصله باشي و از من كمتر احساساتي باشي دختر گلم اگه يه روزي از دستم عصباني شدي، ب...
30 فروردين 1390